()
روزگاری گشته امروزہ که در هر کار
گشته از ی بیت المال، صاحبکار
در میان کوچه و پس کوچه بینی در عیان
از سرِ کوچه گرفته تا سرِ بازار ،
در گذشته ها بودند پنهان از نگاہ
این زمان بینی به چشم خویش در انظار
ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول
دادگاہ و قاضی و محکومِ پای دار
موش و گربه و میش و گرگ
هم شغال و روبَه و هم لاشه ی مُردار
پیر و میر و دلخوش و دلگیر
غصه دار و سرخوش و پیر خِردکردار
وایِ من! هر کس که میبینم درین عصر فریب
از فقیه و شیخ شهر و صاحبِ دستار
وزن و مقدار درستی ، ذرّہ و مثقال شد
در عوض هر گوشهٔ کشور بُوَد خروار
پول نفت و گاز و برق و عمر ملّت شد تباہ
کس نمیگوید چرا ؟ زیرا بود قهّار
جملگی با هم برادر یا که خواهر یا رفیق
هم برادر و خواهر و هم دلدار
گرچه کاسب را حبیب الله گویند ، از قضا
چون همه ند او هم گشته از اجبار
از محصّل تا معلّم ، در وادی علم
اهل دانش و جاهل و دانشیار
در میان شاعران هم هست جمعی نوسخن
فاقد از علمِ بیان ، در معنی و گفتار
سینما و سینماگر ، اما بیش از آن.
هم خبرسازان و هم گوینده ی اخبار
ورزش کشور خصوصاً فوتبال و عِدّهاش
با تمام تیم ها ، در عرصه ی پیکار
هم دنبالِ ِ اختلاس و هاست
پاسبان در خوابِ خوش امّا بوَد بیدار
زآنکه دخل و خرج امروزہ ندارد انطباق
هر مسلمان زادهای حتی شدہ ناچار
ای که خود سردسته ی ان خلق عالمی!
هی مکن در گوش ملّت هست استعمار
شاید استعمار ، نام مستعار هاست
نیک دانستم که جز ی بُوَد مکّار
نه فقط ی در این افراد میگردد تمام
بلکه باشد با تأسف جمله ی دربار
حرفها دارم به دل، امّا ز بیم حبس و حد
میکنم آهسته عنوان، چون بُوَد دیوار
بارالها خود برس بر داد خلق بینوا.
تا نگشته ملت درمانده ی بیکار
شک ندارم (ساقیا) حلاج وار از حرف حق
میکند روزی سرت را عاقبت بر دار ،
سید محمدرضا شمس (ساقی)
درباره این سایت